کد مطلب:28643 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

گفتگوهای فرستادگان معاویه












2462. تاریخ الطبری - به نقل از عبد الرّحمان بن عبید بن ابی كنود -:معاویه این كسان را نزد علی علیه السلام فرستاد:حبیب بن مسلمه فِهری، شُرَحبیل بن سمط و معن بن یزید بن اخنس. من نزد علی علیه السلام بودم كه ایشان بر وی وارد شدند.

حبیب، پس از سپاس و ستایش خدای گفت:امّا بعد؛ همانا عثمان بن عفّان، خلیفه ای هدایت یافته بود كه به كتاب خدای عزوجل عمل می نمود و پیاپی به فرمان خدا روی می كرد؛ [ ولی ]زندگانی اش را گران شمردید و [ رسیدنِ ]مرگش را دیررس دانستید (عمرش در دیده شما دراز شد ). پس بر سرش ریختید و او را كشتید.

اكنون - اگر یقین داری كه خودت عثمان را نكشته ای - كُشندگان او را به ما وا گذار تا آنان را به قصاص خون وی بكشیم. آن گاه، از فرمانرواییِ مردم كناره گیر تا امر خلافت، به شورا در میانشان برگزار شود و هر كس كه همه بر او اتّفاق كردند، حكومت مردم را در دست گیرد.

علی بن ابی طالب علیه السلام به وی گفت:«ای بی مادر! تو را در چه كار با عزل من و امر خلافت؟ خاموش شو كه در چنین جایگاهی نیستی و تو را شایستگیِ این سخن نیست».

پس [ حبیب] برخاست و به علی علیه السلام گفت:به خدا سوگند، مرا به گونه ای می بینی كه خوش نمی داری [ و تو را می كُشم]!

علی علیه السلام گفت:«تو و سواران و پیادگانت، - هر چند آنها را بر من بتازانی - چه هستید؟! خدایت زنده نگذارد اگر مرا زنده گذاری. تو با این كوچكی و زشتی، برای من چه ارزشی داری؟ برو و هر چه می توانی، بتاز و بالا رو!».

شرحبیل بن سمط گفت:به جانم سوگند، اگر من نیز با تو سخنی بگویم، هر آینه، همانند همان سخن دوستم است. پس آیا پاسخی جز آن كه به وی گفتی، داری ؟

علی علیه السلام گفت:«آری! برای تو و دوستت پاسخی جز آنچه به وی گفتم، دارم».

آن گاه، سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد و گفت:«امّا بعد؛ همانا خداوند - بشكوه باد حمدش - محمّد صلی الله علیه وآله را به حق برانگیخت و با او [ مردم را ]از گم راهی رهانید و از هلاكت برون آورد و از پراكندگی به پیوستگی رسانید. سپس وی را به سوی خود بركشید، در حالی كه وظیفه اش را انجام داده بود.

آن گاه، مردم، ابو بكر را به خلافت گرفتند و ابو بكر [ نیز] عمر را به خلافت گماشت. پس آن دو روشی پسندیده داشتند و در میان امّت، دادگری ورزیدند. البتّه ما بر آنها خشمناكیم؛ زیرا ولایتی را كه حقّ ما خاندان پیامبر خدا بود، از ما گرفتند؛ لیكن ما از این كارشان درگذشتیم.

از آن پس، عثمان عهده دار امور شد و كارهایی كرد كه مردم بر او عیب گرفتند و به سوی او رفتند و او را كشتند.

سپس مردم به من روی آوردند - در حالی كه از كارهاشان كناره گرفته بودم - و گفتند:بیعت ما را بپذیر. من از پذیرش بیعتشان سر باز زدم. [ دیگر بار] به من گفتند:بیعت ما را بپذیر كه همانا این امّت، جز به [ حكومت] تو خشنود نمی شوند و بیم داریم كه اگر نپذیری، مردم پراكنده شوند. پس بیعت ایشان را پذیرفتم و تنها دو چیز مرا پروا می داد:جدا شدنِ آن دو مرد (طلحه و زبیر ) كه با من بیعت كردند [ و بعد پیمان شكستند]؛ و [ نیز] مخالفتِ معاویه كه خداوند عزوجل نه پیشینه دینداری به او بخشیده و نه پیشینیانی دارد كه به راستی اسلام آورده باشند؛ آزاد شده ای است فرزند آزاد شده و حزبی است [ در شمارِ یكی] از آن احزاب.[1] او و پدرش همواره با خدای عزوجل و پیامبرش و مسلمانان دشمنی ورزیدند تا آن گاه كه به اكراه اسلام آوردند.

پس جای شگفتی نیست جز از این كه همراه او با من مخالفت كردید و از او فرمان بُردید و خاندان پیامبر خود را رها كردید؛ همانان را كه شایسته نیست از ایشان جدا شوید و با آنان مخالفت ورزید و هیچ یك از مردم را با آنان برابر شمارید.

هَلا كه من شما را به كتاب خدا عزوجل و سنّت پیامبرش و میراندنِ باطل و زنده كردنِ نشانه های دین، فرا می خوانم. این سخن خویش را می گویم و برای خود و شما و هر مرد و زن مؤمن و مسلمان، آمرزش می خواهم».

آن دو گفتند:گواهی بده كه عثمان، مظلومانه كشته شد.

علی علیه السلام به آن دو گفت:«من نه می گویم او مظلومانه كشته شد و نه می گویم ظالم بود كه به قتل رسید».

گفتند:هر كه نپندارد عثمان مظلومانه كشته شده، ما از او بیزاریم. سپس برخاستند و بازگشتند.

علی علیه السلام تلاوت كرد:«إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِینَ * وَ مَآ أَنتَ بِهَدِی الْعُمْیِ عَن ضَلَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن یُؤْمِنُ بَِایَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ؛ [2] تو نمی توانی مردگان را شنوا سازی و آوازِ خویش را به گوشِ كرانی كه از تو روی می گردانند، برسانی. تو نمی توانی كوران را از گم راهی شان راه نمایی. آواز خود را تنها به گوشِ كسانی توانی رساند كه به آیات ما ایمان آورده اند و مسلمان هستند».

سپس علی علیه السلام به یاران خویش رو كرد و گفت:«مبادا اینان با پافشاری بر گم راهی خویش، سزاوارتر از شما در پافشاری بر حقّتان و بندگیِ پروردگارتان باشند!».[3].









    1. اشاره است به سپاهیان هم پیمان برای جنگ با مسلمانان كه در سوره احزاب از آنان سخن رفته است. (م)
    2. نمل، آیه 80 و 81.
    3. تاریخ الطبری:7/5، البدایة والنهایة:259/7، وقعة صفّین:200.